Saturday, July 14, 2012

راینهولد مسنر،اسطوره‌ی بی بدیل کوهنوردی دنیا

۱۴ قله ی بالای ۸۰۰۰ متر دنیا
راینهولد مسنر:
"می‌خواهم از من بعنوان کوهنوردی یاد شود که بیشتر از هر کس دیگری در صعود به قلل ۸۰۰۰ متری با شکست مواجه شد"
راینهولد مسنر، کوهنورد ایتالیایی متولد هفدهم سپتامبر ۱۹۴۴ اولین کوهنوردی است که تمامی چهارده قله جهان را که بلندتر از هشت هزار متر ارتفاع دارند را فتح کرده است.او بخاطر نوع شخصیتش و توان بالای او در ارتباط با افکار عمومی دنیا دیدگاه‌ها و روش کوهنوردی‌اش همواره مورد توجه جهانیان بوده و به دیده احترام بدانها نگریسته می‌شود هرچند او منتقدان و طرفداران جدی خود را نیز داشته و دارد.


اولین صعود انفرادی به اورست بدون کپسول اکسیژن 
  ۸ مه ۱۹۷۸ راینهولد مسنر و پیتر هابلر ،اتریشی، اولین صعود بدون استفاده از کپسول اکسیژن را از طریق مسیر جنوبی رقم زدند. در ۲۰ آگوست ۱۹۸۰، مسنر برای اولین بار در تاریخ، به تنهایی قلهٔ اورست را بدون استفاده از کپسول اکسیژن و هرگونه پشتیبانی از مسیر سخت‌تر شمالی صعود نمود. او سه روز متوالی پس از شروع حرکتش از کمپ خود در ارتفاع ۶۵۰۰ متری زمان برای رسیدن به قله وقت صرف کرد.

قلعه Firmiano محل بزرگترین موزه از ۵ موزه تاسیس شده توسط این کوهنورد ۶۵ ساله تیرولی  است شخصی که بر اساس عقاید و علایق اش زندگی کرده و رشد یافته است و هرگز از مواجه با حقایق و انتقادات مخالفانش هراس نداشته است. منصفانه نیست که راینهولد مسنر تنها بعنوان اولین کسی که تمامی۱۴ قله ۸۰۰۰ متری را صعود کرده شناخته شود ،درحالیکه قبل از اینکه او پایش را به هیمالیا بگذارد صعودهای شاخصی در آلپ و دولومیتها داشته و در ادامه فعالیتهای هیمالیا نوردی اش نیز با گذر از قطب جنوب,گرینلند,سفر انفرادی به صحرای گبی همراه بوده است.همچنین عضویت در پارلمان اروپا و در حال حاضر نیز مسئولیت اداره موزه شخصی کوهنوردی اش را باید به مجموعه افتخاراتش افزود.

راینهولد در بیست سالگی موفق شده بود بیشتر مسیرهای سخت کوهستان‌های Dolmits و آلپ غربی را همراه با برادرش «گونتر» صعود کند و به تدریج سبک جدیدی را در کوهنوردی جهان با فلسفه خودش مبنی بر صعود سبک‌بار به روش آلپی را ایجاد کرد.«گونتر» پس از آن در اثر بهمن در نزدیکی کمپ اصلی قله «نانگاپاربات» جان خود را از دست داد.

آنها موفق شده بودند برای نخستین بار از جبهه موسوم به "روپال" به این قله بالای ۸۰۰۰ متر صعود کنند. این نخستین صعود "مسنر" و برادرش در کوهستان‌های هیمالیا بود که ضربه روحی سختی را به "رینولد" وارد کرد و چند سال طول کشید تا بر پیامدهای این ضربه روحی غلبه کند.

وی پس از نخستین صعود بدون اکسیژن و تک‌ نفره به "نانگاپاربات" و "اورست" اولین انسانی شد که هر چهارده قله بالای هشت هزار متر را صعود کرده و سومین نفری که هفت قله را صعود کرده بود. او یک افسانه زنده در میان کوهنوردان جهان است.

خودش می‌گوید: "صعودهای به یاد ماندنی من به اورست بدون اکسیژن و صعود انفرادی به نانگاپاربات قابل تکرار نیستند". او خودش صعود جالب توجهش به «گاشربروم ۱ و گاشربروم۲» به همراه "هنس کامرلندر" در سال ۱۹۸۴ را یکی از عالی‌ترین دستاوردهایش در هیمالیا می‌داند.

در سال ۱۹۷۵ او و «پیتر هابلر» اعلام کردند که قصد دارند یک قله بالای هشت هزار متر را به روش آلپی صعود کنند، او منظور خود را از سبک آلپی اینگونه بیان کرد: «شروع صعود از پایین کوهستان بوده در صورت یافتن محل مناسب و نیاز کمپ موقت احداث می‌شود. هیچ تعیین مسیری انجام نشده و از اکسیژن استفاده نمی‌شود».

آنها بدون طناب و پس از جا گذاشتن بیشتر وسایل خود در راه موفق به صعود سریع به "Hidden peak" (گاشربروم یک)از مسیری جدید شدند،این دومین صعود موفق به این قله بود.
چیزی که بیش از همه مسنر را در یادها نگه می‌دارد و به طور واقع نشان‌دهنده توانایی‌های اوست، این است که تا به امروز او تنها انسانی است که از جبهه بسیار خطرناک و سخت "روپال" به "نانگاپاربات" و به تنهایی به قله اورست صعود کرده است. امروزه این کوهستان‌ها آنقدر شلوغ است که کسی نمی‌تواند ادعا کند صعود انفرادی کرده است به این معنی که صعود وی از "کمپ آخر" تا قله بدون کمک هیچ شخصی صورت گرفته است. البته باید توجه کرد که صعود وی در تابستان انجام شد که فصل بادها و بارش‌های موسمی می‌باشد.

مسنر همچنین یکی از معدود غربی‌هایی است که ادعا کرده موفق به رویت Yeti (موجود عظیم‌الجثه پشمالویی به شکل انسان که گفته می‌شود در کوهستان‌های هیمالیا زندگی می‌کند و به Snow man هم معروف است) شده است. او گفته که دو بار او را دیده است که بار آخر آن در آخرین سفرهایش به منطقه یخچال "کاراکروم" بوده است و ادعا کرده که عکس‌هایی را نیز از وی تهیه کرده است.
عده‌ای بر این باورند که شخصیت مسنر پس از صعودهایش به ارتفاعات بالا به علت عدم استفاده از اکسیژن و آسیب‌های مغزی تغییر کرده است و از او به عنوان نمونه‌ای هشداردهنده از پیامدهای حضور در ارتفاعات زیاد نام می برند. "ناظر صابر" کوهنورد پاکستانی که در چند صعود همراه مسنر بوده گفته بود که مسنر را با کشیدن حشیش در ارتفاع زیاد آشنا کرده است ولی او این کار را دوست نداشته.به هر حال "مسنر" نه تنها شهرت زیادی را به دست آورد بلکه شخصیت قوی او باعث شد خیلی‌ها در مورد او اظهارنظر کنند.او در صعودهایش در دهه ۱۹۷۰ با انتقادات زیادی روبه‌رو شد و بسیاری از شکست‌های وی خوشحال می ‌شدند و او را متهم به آسیب‌های مغزی می‌کردند. او طی دو صعود اولش در هیمالیا سه همنورد خود از جمله برادرش را از دست داد و پس از بازگشت به وطن متهم به جا گذاشتن دوستانش در کوهستان شد و یا مانند گاشربروم متهم به رد شدن از روی اجساد برای رسیدن به قله شده بود!
عده‌ای محاسبه کرده‌اند که او در صعودهایش ۹۹.۹ درصد شانس کشته شدن داشته است اما طبق همین آمار و محاسبات او دارای توانایی‌های فیزیکی و روحی بسیار بالا همراه با ذهنی فعال است که به او توانایی این را داده که در وضعیت‌های بسیار سخت تصمیم‌های درستی بگیرد.البته مسنر تنها یک کوهنورد بزرگ نبود. در سال ۱۹۹۰ او دوباره با پیمایش قطب جنوب به صورت پیاده نامش را مطرح کرد و سپس هم قطب شمال را پیمایش کرد.اما بی‌شک خاطرات مسنر به عنوان یک کوهنورد بزرگ و یک اسطوره واقعی در کوهنوردی تا چند دهه دیگر نسل‌های مختلف کوهنوردان را به خود مشغول خواهد کرد.مسنر در سال ۲۰۰۴ صحرای "گوبی" را در شش هفته از شرق به غرب پیمایش کرد.

در تابستان سال ۲۰۰۰، سی سال پس از صعود موفقیت‌آمیزش به "نانگاپاربات" به این قله بازگشت و تصمیم گرفت از مسیری تازه صعود کند. «هوبرت»، برادر وی نیز با او بود ولی مسیر را برای صعود بسیار خطرناک ارزیابی کردند.
این مصاحبه جذاب Erminio Ferrari و Ellade Ossolaکه در سال ۲۰۰۹ با رینهولد مسنر اسطوره کوهنوردی جهان به انجام رسیده و در سایت planetmountainمنتشر شده است.
س- با مسئولیتی که بخاطر داشتن عنوان مشهورترین کوهنورد دنیا یر دوش شماست چگونه برخورد می کنید؟
ج-صرف مشهور و انگشت نما بودن معادل کیفیت بالای کوهنوردی نیست. اما شما درست می گوئید,من بخاطر انجام فعالیتهائی فراتر از سطح کوهنوردی زمان خودم  مشهور شدم. من یک چهره عمومی هستم که توجهات را به خود جلب می کنم اما بالاتر از همه این مسائل من علاقمند هستم که زندگی خودم را هدایت کنم بدون اینکه لزوما" بخواهم یک رهبر باشم و بخواهم امیال و خواسته های شخص یا گروه خاصی را برآورده سازم. من نمی خواهم دنباله رو داشته باشم.

س-بنابراین شما این مسئولیت را حس نمی کنید؟
ج-خیر, من مسئول آنچه که دیگران می خواهند باشند اما قابلیتش را ندارند نیستم.

س-کوهنوردان افرادی آزاد و یا فردگرا تصور می شوند. آیا تا بحال تصور کرده اید که آزادیتان با چیزی محدود شود؟
ج-آزادی من بعنوان یک کوهنورد شامل مسئولیتی است که من نسبت به اعمال خود دارم و همچنین افرادی که برای من عزیز هستند مثل همسر و فرزندانم و والدینم.بدیهی است که افرادی که اقدام به کارهای خطرناک می کنند این مسئولیت را دارند و تنها کسانی که این مسئولیت را می پذیرند می توانند واقعا" ادعا کنند که کوهنوردانی آزادند.کوهنوردی در دنیائی عاری از قوانین انجام می شود و درست به همین دلیل است که چاره و علاجی برای اشتباه نیست. کوهنوردی یک نوع زندگی در هرج و مرج و بی قانونی است که کوهنوردان را مجبور می کند مسئولیت خطاهایشان را بپذیرند. در هر صعود دشواری باید به احتمال مرگ هم فکر کرد و با این نگرش,کوهنوردی یک کار خودخواهانه است.

س- اما آیا شما بخاطر معروفیتتان احساس محدودیتی کرده اید؟
ج- من ترجیح می دهم که پشت یک تریبون بعوان یک سخنران و یا در یک عرصه ادبی بعنوان نویسنده یک کتاب و یا در یک عرصه هنری بعنوان یک فیلم ساز مورد قضاوت قرار بگیرم اما بخاطر اینکه همه قلل ۸۰۰۰ متری و یا اورست را صعود کرده و یا هر کار شاخص دیگری را انجام داده ام مثل یک گاو سه سر به من نگاه نشود.

س-وقتی شما آخرین قله ۸۰۰۰ متری خود را صعود کردید در جائی نوشتید که:"من از اینکه این کار را به انجام رساندم خوشحال هستم اما احساس غرور و سربلندی نمی کنم". توضیح می دهید چرا؟
ج-من اولین کسی بودم که به کوهنوردی حماسی که طی دهه اول قرن گذشته در آلمان و ایتالیا-مهدهای فاشیسم اروپا- متولد شد پایان دادم. این نوع کوهنوردی نه تنها بعد از جنگ جهانی دوم ادامه یافت بلکه هنوز هم به شکل محدود وجود دارد.من اولین کسی بودم که گفتم من قصد ندارم هیچ پرچمی را بر فراز قله به اهتزاز در آورم,پرچم من دستمال گردن من است. و بخاطر همین امر نیز مورد انتقاد و توهین قرار گرفتم. من همچنین این فلسفه را که کوهنوردی که در کوهستان بمیرد یک نوع قهرمان یا شهید است زیر پا گذاشتم. مردن یک کوهنورد در کوهستان چیزی جز یک تراژدی نیست. و تنها کاری که می توان کرد این است که از بازمانده ها مراقبت کرد.

س-با احترام به صعودهای۸۰۰۰متری تان,شما در جائی نوشته اید که در یک مقطع زمانی انگیزه شما برای تکمیل کلکسیون ۸۰۰۰ متری هایتان رو به افول نهاد,مگر چه اتفاقی برای شما رخ داد؟
ج-من کوهنوردی ارتفاعات بالا را در پایان دوره ای که دوره فتح و مبارزه جوئی نامیده می شد آغاز کردم با نو آوری های من و همچنین سابقه تلاش "کریستین بانینگتون" بر روی مسیرهای دشوار  و بکر و دست نخورده قللی که قبلا" صعود شده بودند. هدف ما صعود قلل ۸۰۰۰ متری با کمترین تجهیزات و در صورت امکان از مسیرهای دشوار و جدید بود. این نوعی از کوهنوردی بود که من مرحله به مرحله آنرا توسعه دادم.
 
در ابتدا در سال ۱۹۷۰ در نانگا پاربات ,من یک مسیر دشوار را البته با سبک صعود سنتی انتخاب کردم. این روش در سال ۱۹۷۵ در گاشربروم ۱ نیز با انتخاب یک مسیر دشوار و یک همنورد(پیتر هابلر) ادامه یافت. در سال ۱۹۷۸نانگاپاربات را بصورت انفرادی صعود کردم و در همان سال بهمراه پیتر هابلر اورست را بدون اکسیژن صعود کردم. فعالیت هایم در سال ۱۹۸۰ با صعود انفرادی اورست ادامه یافت. ۴ سال بعد تراورس گاشربرومهای۱و۲ را بهمراه هانس کامرلندر انجام دادم.به این نقطه که رسیدم تنها کاری را که انجام نداده بودم تکمیل کلکسیون ۸۰۰۰متری ها بود اما این کاری نبود که من دنبالش بودم. چیزی که قطعا" درست است این است که رسیدن به نقطه ای که سه ۸۰۰۰متری را در یک سال صعود کردم و همچنین تحریک کوهنوردان جوانی که در صعودهایم مرا همراهی می کردند و تشویق می کردند باعث شد به این نتیجه برسم که همه ۸۰۰۰ متری ها را صعود کنم.

س- آیا  وضعیت بحرانی  قله لوتسه  بخاطر ترسی بود که با صعود این قله ۱۴ قله ۸۰۰۰ متریتان تکمیل می شد یا از چیز دیگری ناشی می شد؟
برای من واضح بود که با تکمیل صعود ۸۰۰۰ متریها بار سنگینی از دوش من برداشته خواهد شد. اما عقیده من چیز دیگری بود. در نزدیکی قله لوتسه باد به قدری شدید بود که هر لحظه ممکن بود ما را به پائین پرتاب کند اما همنوردم "هانس کامرلندر" اصرار به ادامه صعود داشت و ما نیز ادامه دادیم و از آن شرائط جان سالم به در بردیم.۱۶ سال بود که من کاری جز صعود قلل را انجام نداده بودم و همیشه همه کار صعود را از تدارکات برنامه تا دنبال اسپانسر گشتن را انجام داده بودم. همنوردان من در پروژه هایی آتی من برای عبور از قطبها با من همکاری نکردند و کسی حاضر نشد در این فعالیتها مرا همراهی کند شاید این افراد بزرگی این برنامه ها را درک نمی کردند و شاید هم می ترسیدند.

س- این عدم استقبال از پیمایش قطبها به خاطر عدم توجه رسانه ها بود و یا به خاطر مشهور تر بودن غولهای ۸۰۰۰متری هیمالیا بود؟
ج- برای مدت طولانی شرائط برعکس بود : رقابت واقعی بر سر رسیدن به قطبها بود و قطبها اعتبار بیشتری از ۸۰۰۰ متری ها داشتند. سپس شرائط به گونه ای دیگر تغییر یافت , در دهه۵۰ انگلیسیها سرمایه گذاری زیادی بر روی دست یابی به قطبها انجام داد و افراد زیادی را در این راه از دست داد اما در دست یابی به هر دو قطب شکست خورد. بنابراین آنها توجه خود را به اورست سوق دادند و قطب سومی را کشف کردند. بعد از صعود اورست قلل ۸۰۰۰ یک سمبل بزرگ را برای جلب توجه از دست دادند اما هنوز هر جامعه کوهنوردی مهمی بدنبال این بود که افتخار صعود یک ۸۰۰۰ متری را به نام خود ثبت کند و بدین طریق بود که شهرت ۸۰۰۰ متریها دوباره رشد کرد و هنوز هم ادامه دارد.متاسفانه افراد کمی ارزش عبور از قطبها را درک کرده اند چراکه آنها دور از دسترس هستند و هرکه در خصوص آنها می نویسد از واژه های سرد و عاری از احساس استفاده می کنند.

س- آیا اسپانسرها و اهداف تجاری در تعیین اهداف برنامه های کوهنوردی و سوق دادن کوهنوردان به ریسک و خطر بیشتر از حد مجاز تاثیر گذار هستند؟
ج- حد مجازی وجود ندارد و هر کس آزاد است که هر اندازه می خواهد خطر کند و من هرگز در باره تصمیمات دیگران قضاوت نمی کنم.این درست است که اسپانسرها کوهنوردان را به اهداف خاصی جهت صعود سوق می دهند چرا که سرمایه گذاران ترجیح می دهند بر روی اهدافی سرمایه گذاری کنند که در جامعه دیده شوند و قابلیت تبلیغ و در نهایت بازگشت سرمایه شان را داشته باشند. اما یک کوهنورد باید بداند که اهدافش را چگونه انتخاب کرده و در برابر فشارهای وارده مقاومت کند.
 
س-شما معنی شکست را می دانید,چگونه شخص می تواند خود را از عواقب یک صعود که به شکست منتهی می شود رها کند؟شخص از این شکست چه یاد می گیرد؟
ج- یک کوهنورد هوشیار هیچگاه شکست نمی خورد. شما از شکست است که درس می گیرید نه از پیروزی. برای رسیدن به آگاهی کامل خیلی مهم است که محدودیتهای شخصی خود را بشناسیم و اینها تنها با تجربه حاصل می شود. من در ۱۳ صعود ۸۰۰۰ متری شکست خوردم. من کوهنوردی هستم که بیش از هر کس دیگری در صعود به ۸۰۰۰ متری ها شکست خوردم. من قلل ۸۰۰۰ متری را ۱۸ بار صعود کردم زیرا به صعود علاقمند بودم نه رکورد.من اگر شکست نمی خوردم(همانطور که در دائولاگیری,ماکالو و لوتسه شکست خوردم) به سکون و رخوت می رسیدم. من ثابت کردم که می توانم خود را درگیر یک چالش بزرگ کنم همچنین می دانم چه زمانی باید از ادامه صعود منصرف شده و راه بازگشت را در پیش بگیرم.

س- شما در یکی از کتابهایتان نوشته اید:"وقتی شما در ارتفاعات بالا فعالیت می کنید سعی می کنید که هر کاری را برای نجات دیگر همراهانتان انجام دهید" . با اینحال تاریخچه کوهنوردی پر است از ماجراهائی که کوته بینی و فرومایگی  برخی کوهنوردان در کمک به حادثه دیدگان باعث شده که برخی جان خود را از دست بدهند.آیا در چنین شرائطی افراد از لحاظ اخلاقی پسرفت می کنند و یا اینکه خود واقعی شان را نشان می دهند؟
ج- تا زمانیکه یک کوهنورد با یک یا دو تا از دوستانش در حال کوهنوردی است در صورت بروز حادثه ای او حاضر است که هر کاری را برای نجات همنوردش انجام دهد. اما اگر افراد بسیاری در یک مسیر در حال فعالیت باشند ]و او باز هم به نجات یک کوهنورد حادثه دیده بشتابد،اینجاست که این شیوه رفتاری او را از هزاران نفر دیگر متمایز می کند.این است تفاوت بین فرهنگ کوهنوردی که بخاطر شرائط خشن حاکم بر محیط افراد را ملزم می کند که نوعی انسجام و همبستگی را با هم داشته باشند و فرهنگ شهرنشینی که افراد در عین متراکم بودن جمعیت، بطور انفرادی زندگی می کنند.چقدر تا حالا شنیده اید که شخصی در حالیکه مدتها از مرگش گذشته در منزلش یافته شده در حالیکه حتی همسایگانش نیز از مرگ اوبی خبر بوده اند؟
سال ۲۰۰۳ من در کمپ اصلی اورست بودم و دو ساعت فاصله چادر اول با آخر بود من از دو دوست که هردو نیز در یک مسیر به سمت قله فعالیت می کردند درخصوص دیگری پرسیدم و هیچیک از دیگری خبر نداشت.

س-سال ۱۹۷۰در طی فرود از اولین قله ۸۰۰۰ متری تان ، نانگا پاربات ،برادرتان گونتر را از دست دادید. این ماجرا چقدر باعث تغییر ارتباط شما با کوهنوردی بطور عموم شد؟
ج- این یک تجربه اساسی در زندگی من بود و من به این نتیجه رسیدم که دوستی  و رفاقت در کوهستان بطور کامل مرده است.بعد از اینکه مابه قله رسیدیم ما با شرائطی مواجه شدیم که من به این نتیجه رسیدم که چاره ای جز فرود از سمت دیگر قله نداریم.ناپدید شدن گونتر ضربه روحی شدیدی برای والدین من و همچنین خود من بود همچنین ترس از تهمت های مردمی که حرف مرا درخصوص دلائل مرگ گونتر نمی پذیرفتند را نیزباید بدان افزود. سرپرست برنامه فکر می کرد که من مرده ام و وقتی من برگشتم او مجبور بود که تدارک توضیح به خودش و دیگران را ببیند. برگشت من برنامه اش را بهم زد چرا که او معتقد بود غیر ممکن است که ما در آن شرائط بتوانیم از سمت دیگر نانگا پاربات فرود آئیم. این امر با تهمت هائی درخصوص رد ادعای من درخصوص صعود قله و فرود از سمت دیگر آن همراه شد و تنها با یافتن بقایای جسد گونتر بعد از ۳۵ سال بود که علیرغم همه گمانه زنی های بی ارزشی که علیه من شد درستی ادعای من ثابت شد.

س- بعد از اولین پرواز به فضا ،یوری گاگارین اظهار داشت که او خدا را در آنجا ندیده است. شما بر فراز بلندترین قله دنیا چه چیزی را مشاهده کردی؟
ج-کسانی که تصور می کنن قله اورست به خدا نزدیکتر است در اشتباهند.اگر ما فضای بی کران فکر کنیم دیگر فرقی بین قله اورست و هر نقطه دگری از جهان هستی قائل نیستیم. ماوراء یا خدا فراتر از ذهن ماست. من بهرای ماوراء احترام قائلم اما من نه حق دارم و نه جرات آن را دارم که وارد این موضوع شوم چرا که کاملا" فراتر از ذهن و تصور ماست.

س- شما یک بار نوشته اید که ماجراجوئی واقعی این است که شما نتوانید تضمین کنید که زنده باز خواهید گشت. رینهولد مسنر برای جانش چقدر ارزش قائل است؟
ج- اگر ما در مسیری حرکت کنیم که خطر از دست دادن جانمان در کمین ما باشد به معنی بی ارزش بودن زندگی نیست. رفتن به مناطق خطرناک راهی است برای زندگی کردن با قدرت و کیفیت بالاتر. بعلاوه زندگی در کلانشهرها به مراتب خطرناک تر از صعود قله اورست است.ما هزاران سال را در حفاظت از خودمان گذرانده ایم اما محافظه کاری و احساس عدم امنیت مانع رشد و پیشرفت ما می شود.

س- شما جایی نوشته‌اید که" شادی هرگز مساله ای برای من ایجاد نکرده ". عبارت زیبا اما مبهمی است آنرا بیشتر توضیح می دهید؟
ج- شادی حاصل شده چیز خسته کننده‌ای است. مسیر رسیدن به شادکامی خیلی جذاب تر است و همچنین برنامه ریزی و جستجوی آن.
ترجمه: مهدی فرهادی
 
سخنانی از راینهولد مسنر،اسطوره‌ی کوهنوردی دنیا:
"بدون خطر مرگ، کوهنوردی دیگر کوهنوردی نیست ولی در کوهنوردی من به دنبال مرگ نیستم، دقیقا برعکس آن، من سعی در زنده ماندن دارم. اما زنده ماندن بدون وجود خطر مرگ نیز بسیار آسان است. کوهنوردی هنر زنده ماندن در شرایط سخت است که شامل خطر مرگ هم میشود. بهترین کوهنورد کسی نیست که تلاش میکند تا یکی دوبار کارهای احمقانه بکند و سپس بمیرد. بلکه بهترین کوهنورد کسی است که سعی میکند بزرگترین کارها را انجام دهد و زنده بماند . . . شما باید نزد خودتان در نظر بگیرید که فلان کار را میتوانید انجام دهید و یا نمیتوانید. این یکی از اصلی‌ترین قسمتهای کوهنوردی است که هر لحظه باید یادتان باشد. پیش خودتان بگوئید"این حد و مرز من است. بیشتر از این نمی‌توانم، باید پائین‌تر از این حد توقف کنم." و اگر شما از این حد بالاتر بروید مطمئنا در کوهنوردی کشته خواهید شد و هنر کوهنوردی زنده ماندن است نه مُردن."
من اولین کسی بودم که به کوهنوردی حماسی که طی دهه اول قرن گذشته در آلمان و ایتالیا-مهدهای فاشیسم اروپا- متولد شد پایان دادم. این نوع کوهنوردی نه تنها بعد از جنگ جهانی دوم ادامه یافت بلکه هنوز هم به شکل محدود وجود دارد.

من اولین کسی بودم که گفتم من قصد ندارم هیچ پرچمی را بر فراز قله به اهتزاز درآورم,پرچم من دستمال گردن من است. و بخاطر همین امر نیز مورد انتقاد و توهین قرار گرفتم. من همچنین این فلسفه را که کوهنوردی که در کوهستان بمیرد یک نوع قهرمان یا شهید است زیر پا گذاشتم. مردن یک کوهنورد در کوهستان چیزی جز یک تراژدی نیست، و تنها کاری که می‌توان کرد این است که از بازمانده‌ها مراقبت کرد.

2 comments:

  1. یک کوهنورد هوشیار هیچگاه شکست نمی خورد. شما از شکست است که درس می گیرید نه از پیروزی. برای رسیدن به آگاهی کامل خیلی مهم است که محدودیتهای شخصی خود را بشناسیم و اینها تنها با تجربه حاصل می شود. من در ۱۳ صعود ۸۰۰۰ متری شکست خوردم. من کوهنوردی هستم که بیش از هر کس دیگری در صعود به ۸۰۰۰ متری ها شکست خوردم. من قلل ۸۰۰۰ متری را ۱۸ بار صعود کردم زیرا به صعود علاقمند بودم نه رکورد.من اگر شکست نمی خوردم(همانطور که در دائولاگیری,ماکالو و لوتسه شکست خوردم) به سکون و رخوت می رسیدم. من ثابت کردم که می توانم خود را درگیر یک چالش بزرگ کنم همچنین می دانم چه زمانی باید از ادامه صعود منصرف شده و راه بازگشت را در پیش بگیرم.

    ReplyDelete
  2. من اولین کسی بودم که به کوهنوردی حماسی که طی دهه اول قرن گذشته در آلمان و ایتالیا-مهدهای فاشیسم اروپا- متولد شد پایان دادم. این نوع کوهنوردی نه تنها بعد از جنگ جهانی دوم ادامه یافت بلکه هنوز هم به شکل محدود وجود دارد.

    من اولین کسی بودم که گفتم من قصد ندارم هیچ پرچمی را بر فراز قله به اهتزاز در آورم,پرچم من دستمال گردن من است. و بخاطر همین امر نیز مورد انتقاد و توهین قرار گرفتم. من همچنین این فلسفه را که کوهنوردی که در کوهستان بمیرد یک نوع قهرمان یا شهید است زیر پا گذاشتم. مردن یک کوهنورد در کوهستان چیزی جز یک تراژدی نیست. و تنها کاری که می توان کرد این است که از بازمانده ها مراقبت کرد.

    ReplyDelete